جایی برای گفتن .................

این وبلاگ محلی برای بیان دیدگاه و نظرات این حقیر است .............

جایی برای گفتن .................

این وبلاگ محلی برای بیان دیدگاه و نظرات این حقیر است .............

هنر برای دین یا دین برای هنر؟

جمعه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۴ ب.ظ

به بهانه ی روز هنر انقلاب اسلامی !

 

 

نویسنده: علیرضا باوندیان

دین؛ تجربه ای معناگرایانه و تعالی جویانه از انسان و هستی است و می تواند برای ارایه درونمایه ها وپیام های خود صورتی زیبا را برگزیند. در عرصه هنر دینی، معنویت و تعالیت که عناصر دینی و برگرفته از تجربه دینی است، صورت خاصی را اختیار می کند که این صورت، حس زیبایی شناختی انسان را تعالی می بخشد و او را به جانب کمال فرا می خواند. "دین و هنر، هر دو، ریشه در پنهان ِ جان و مایه در عمق ِهستی انسان و جهان دارند. همچنان که دین، مقدس است و متعالی، هنر نیز ریشه در قداست ها و تعالی جویی های انسان دارد و به همان سان که دیانت بدون دستگیری پیامبران به کژی و کاستی می گراید، هنرمندی نیز بی رهنمود خداوند به بیراهه می رود." [1]
هر دینی، ساز و کارهای بیانی خاصی برای نهادینه سازی مفاهیم ارزشی خود دارد و به طریق اولی، اسلام نیز به عنوان برترین دین الهی از این مهم دور نیست. فراتر از عوارض بیرونی و تظاهرات محسوس، هنر دینی معطوف به خصایصی باطنی است که بدون آنها حقیقت خود را از دست خواهد داد. چیستی این هنر از جمله دغدغه های مهم حوزه های دین پژوه و نهادهای فرهنگی و هنری ماست؛ هنری که سهم ارزنده ای در تثبیت ارکان اعتقادی تمدن اسلامی ایرانی داشته است. [2] عمومأ هنر دینی الزامی به طرح موضوعات دینی ندارد بلکه می کوشد تا در برابر هر رویدادی، موضعی دینی داشته باشد، متذکر توحید شود و از مسیر تمثیل و تمثل، مخاطب خود را به شهود حقیقت فراخواند[3]. هنر دینی هرگز ادعای ِ آفریدن ارزش های ناب انسانی در باطن مخاطب را ندارد بلکه از مسیر عاطفه انگیزی و بیدارسازی وجدان مکتوم مخاطب، شعف گرویدن به خدا باوری را در او پدید می آورد و متذکر آن می شود[4]. این تنبه ِگرانمایه، همان گوهر ارزشی هنر دینی است. پس هنر دینی، ظرف تبیین ذوقی ِحقایق ِوحیانی است که عالی ترین جلوه آن را در هنر اسلامی می توان سراغ گرفت؛ هنری که آرمان نهایی همه هنرمندان مسلمان است. همه گونه های هنراسلامی - به عنوان عالی ترین جلوه هنر دینی - همیشه فراتر از برآورده سازی حاجات آفاقی و این جهانی مخاطبان خود، به نیازمندی های فطری و معنوی ایشان نیز اندیشیده است.
آنچه در این راه همواره کانون الهام بخش ِهنرمندان ما بوده، قرآن است: کتاب ِ هدایتگرِ[5] بی نظیری که "دائمأ در بیداری احساس و طریق بداهت می کوشد و با بینش مستقیم راهی به سوی وجدان می گشاید. موضوع تفکرات قرآنی، همان صحنه های محسوس و حوادث و تصاویر بدیهی و عادی است که از راه فطرت مستقیم ادراک می شوند و روش قرآنی، طریقه تصویر و تجسم بخشی و شخصیت دادن است. کلمه تجسم بخشی را ما به معنای هنری آن به کار می بریم نه دینی؛ چرا که اسلام در توحید قایل به تنزیه و تجرید محض است. با این روش منطق ِدل یا منطق وجدانی است که قرآن به مبارزه برخاسته و بر خصم خود سرانجام غلبه کرده است".[6]
هنر پدیده ای انسانی به مانند علم و فلسفه است. ولی به نظر می رسد که ماهیت هنر بسیار پیچیده تر از ماهیت علم و فلسفه باشد. زیرا "در هنر، دو قوه تخیل و احساس دخالت دارند
البته به قید احتیاط، زیرا هنر فقط تخیل و احساس نیست - و به همان اندازه که این دو نیروی عظیم به خصوص نیروی خیال که یکی از عظیم ترین نیروهایی است که خداوند آفریده و عالم خیال که یکی از وسیع ترین عوالم هستی است در ماهیت هنر دخالت دارند، پیچیده می شود". " قوه خیال یکی از حواس باطنی است که مدرک صور جزییه است در برابر عقل که مدرک کلیات است."
از آنجا که علت ِفاعلی هنر، الهام و جذبه است قویاً بر قوای شهودی وجود ِمخاطب اثر می گذارد و گاه به کلی دهشت او را متحول و نظام رفتاری او را تغییر می دهد. زیرا گفته اند که " الهام و جاذبه مبدا معرفت است. جذبه به حالی گفته می شود که در آن شعور و وجدان فردی هنرمند یا عارف، و کلاً انسان، تحت تأثیر و استیلای القائاتی قوی و عالی فرو ریزد و وجود خود را در وجودی عالی مستغرق بیابد و احساس بهجت و سعادت کند."
آثار هنری از آن روی که بر معرفت قلبی و دلی مخاطب اثر می گذارند می توانند به شدت اراده و شخصیت فرد یا افراد را تحت تاثیر ِخود قرار دهند. "قلمرو یا ساحت تأثیرگذاری هنر بر اراده جمعی و اجتماعی است".
معرفت هنری از حیث حضوری بودنش از جنس معرفت عرفانی است. با این تفاوت که همه هنرمندان (به معنای شریف لفظ) عارفند اما الزامی بر هنرمند بودن عارف وجود ندارد. عارفان هم چون هنرمندان در هر پدیده ای از پدیدارهای عالم
به هر جا که می نگرند از کوه و در و دشت نشان از قامت یک حقیقت می بینند و بس، اما الزامی به انتقال دریافت های خود ندارند. حال آنکه هنرمندان به اعتبار شأن بیانی هنر ملزمند که یافته های عارفانه خود را در عاطفی ترین و زیباشناسانه ترین صورت ممکن به نمایش بگذارند.
هنرمند باید مجذوب حقیقت بشود تا بتواند به آفریدن صورت های زیبای تبیین گر بپردازد.
میان معرفت دینی و معرفت هنری می توان تشابهاتی را سراغ گرفت:
معرفت هنری همچون معرفت دینی، بلاواسطه و مستقیم است. در معرفت هنری، سخن از استدلال
به آن صورت و سیمایی که در معرفت حصولی وجود دارد - نیست. دو دیگر این که معرفت هنری و معرفت دینی هر دو در زمره معارف حقیقی می باشند. در این نوع از معرفت به مفهوم (تصور) چندان بهایی داده نمی شود بلکه آنچه دارای اهمیت و ارزش است معنی و حقیقت می باشد. "در علم حصولی و تصدیق ما با تصور موضوع و محمول و نسبت به آن ارتباط داریم اما در مواجهه با یک اثر هنری، حصول معنا، چنین روندی را دنبال نمی کند بلکه معنای یک اثر هنری و شاید به بیان دیگر، عالمی که در اثر هنری اقامه می شود یا حقیقتی که در اثر هنری ظهور می کند بی واسطه نزد ما عیان است و ما خودمان در آن معنا حضور داریم."
"هنر، مانند دین، مقوله ای فطری و ناشی از کشش درونی انسانهاست."دین خواهی و هنردوستی در فطرت انسان قرار دارند زیرا نیاز به پرستش گری و زیبایی، نیازهای دیرین انسان بوده اند: "نیایش از عمیق ترین و ظریف ترین نیازهای فطری انسان است و در عین حال که به او آرامش می بخشد در فعالیت های مغزی انسان نوعی شکفتگی و انبساط ایجاد می کند."برخی از متفکران پا را از این هم فراتر گذاشته اند. مثلا فارابی، دعا را نه تنها فعل، بلکه از بالاترین افعال آدمی می داند. انسان، ذاتا دارای خوی نیایشگری و پٌرسنده ِپَرستندگی است. یگانه عاملی که نیاز درونی او را به نیایشگری به طور تمام عیار برآورده می سازد وآن را در مسیر یک حقیقت یگانه جهت می دهد دین است. "دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت‏".
دینداران و هنرمندان پیوسته به جانب حقیقت گرایش دارند. بدینسان است که تاریخ هنر همزیستی مسالمت آمیز دین و هنر را گواهی می دهد. "هنر، از دین باستان این قدرت را به ارث برده است که به اشیا تقدس ببخشد و به آنها وجهه ابدی بدهد. موزه ها؛ معابد ما هستند و اشیای نمایانده در آن ها فراتر از تاریخ جای دارند."
اساس و مبنا در هنر و دین، وَلایت (عشق و محبت) است. هنرمند و دیندار - هر دو - به هستی و زیبایی های فراگیر آن عشق می ورزند و این عشق ورزیدن را به عنوان سرمایه های بی بدیل و گوهرین خود در زندگی قلمداد می کنند.
پرسش از این که ماهیت هنر دینی چیست و حصول این شناخت چه تأثیری در خلق آثار و نوع و سبک آن دارد نیازمند طرح مسایل مهمی است و آن اینکه:
1 - آیا برای رسیدن به معرفت هنر دینی، شناخت ماهیت آن ضرورت دارد؟
2 - و به فرض الزام آن، این شناسایی چه نقشی در بارورسازی و شکوفایی هنر دینی می تواند داشته باشد؟
3 - آثار و نتایج حاصل از این شناخت چیست؟
در پاسخ به پرسش نخست باید خاطر نشان کرد که پاسخ این پرسش مثبت است؛ زیرا هنر، بدون معرفت متصور نیست پس مباحث ماهیت شناختی، ذات فلسفی دارند. لذا در پژوهشهای هنر دینی، گفتگو از چیستی آن بیرون از قاعده انتظار نیست. در پاسخ به پرسش دوم باید گفت هنر دینی که مبتنی بر حصول معرفت به منبع زیبایی مطلق است هنرمند را به شهود جمال و جلال مطلق هدایت خواهد کرد؛ و مهمترین نتیجه حاصل از این معرفت، شکوفایی فکری هنرمندان این وادی خواهد بود.
"از الفبای اولیه فهم بشر این است که هر سخنی موضوعی دارد. انسان ها از سخن بدون موضوع مشخص، با عنوان ِناخوشایند - هذیان - تعبیر می کنند. وقتی که گفتار و گفتگو از جنبه علمی و تخصصی برخوردار می شود تعیین موضوع بیشتر اهمیت می یابد و نیازمند دقت هایی می گردد که بدون آن دقت ها، فاقد روح علمی می گردد. تعریف صحیح موضوع، نشان می دهد که موضوع بحث علمی، شناسایی و تعیین شده است." با این همه به نظر می رسد "ارایه تعریفی در باب هنر به گونه ای منطقی که شامل جنس و فصل هنر باشد و بتواند همه اجزا و افراد را در بر بگیرد و شامل غیر نشود
و به اصطلاح منطقی جامع و مانع باشد کار دشواری است؛ زیرا به طور کلی ارایه تعاریف منطقی دشوار است و به طور خاص در مورد هنر این دشواری وجود دارد اما می توانیم برای هنر تعریفی ارایه کنیم که به تعبیر منطقی رسم تلقی می شود. به این معنا که حوزه و محدوده ای که مد نظر ماست در آن لحاظ شود، نه اینکه صد در صد منطبق و مماس باشد..." هنر؛ به مانند هر آنچه مخلوق آگاهانه انسان است ناگزیر و یقینأ از چهارچوب تعریف می گریزد و خود را به بلاتعریف ماندگی می رساند. لیکن از آنجا که افراد، مکتب ها و نگره ها از زاویه های مختلفی به این کل قابل شناخت نگریسته اند، به تعاریف گوناگون و مختلفی رسیده اند." بنابراین فزونی صوری تعاریف، مربوط به کثرت زوایای دید است. تعاریف کثیر از هنر هرگز ذاتی موضوع آن نیست بلکه تابعی از جهت گیری ها و ناشی از تعددِ معرِف است نه معَرف." بیشتر اشتباهات ما درباره هنر از نداشتن وحدت نظر در استعمال کلمات هنر و زیبایی ناشی می شود. می توان گفت که ما فقط در سوء استعمال این کلمات وحدت نظر داریم. ما همیشه فرض می گیریم که هر آنچه زیباست هنر است؛ یا هنر کلیتأ زیباست و هر آنچه زیبا نیست هنر نیست... این یکی دانستن هنر و زیبایی اساس همه مشکلات ما را در درک هنر تشکیل می دهد." این در حالی است که باید گفت: "زیبایی؛ شرط کافی برای هنر نیست اگرچه می تواند شرط لازم باشد."
با غور در آراء همه کسانی که کوشیده اند تا هنر را تعریف کنند درمی یابیم که ایشان گاه خواص هنر را گفته و گاه انواع آن را برشمارده اند. برخی از محققان نیز به صراحت اذعان داشته اند که "تا کنون هیچ کلمه ای چون هنر این چنین بد توصیف نشده و از این مبهم تر برجای نمانده و از این بغرنج تر استعمال نگشته است."
افزون بر این در خصوص تعریف ِدین نیز پرسشهای بسیاری مطرح است. فیلسوفان، روانشناسان و جامعه شناسان هریک انتظار خاصی از دین را مطرح کرده اند:
براستی ما چه انتظاری از دین داریم؟ چرا به دین خاصی رجوع می کنیم؟ پاسخ چه پرسشهایی را باید از دین گرفت؟ آیا پاسخ پرسشهایی را که نمی توان از جای دیگر به دست آورد باید با رجوع به دین به دست آورد؟ چه لزومی دارد که دین به پرسشهای ما پاسخ بدهد؟ آیا بشر برای برآورده سازی همه خواسته هایش باید از دین کمک بگیرد؟ آیا برای پاسخ به هر سؤالی باید به دین رجوع کرد؟ یا اینکه دین در قلمرو محدودی از حیات بشر و پرسشهای وی دخالت می کند و پاسخ به بسیاری از پرسشها و خواسته ها را باید از بیرون دین سراغ گرفت؟
در میان انواع تقسیم بندی های هنر، تعبیر هنر دینی را بارها و بارها شنیده و خوانده ایم. براستی در میان انبوه تعاریفی که از هنر و دین شده است می توان به تعریفی منطقی از هنر دینی دست یافت؟ وقتی از هنر دینی سخن می گوییم چه منظوری در ذهن داریم؟
با نگاهی اجمالی به تاریخ هنر جهان درمی یابیم که مبلغان دینی در طول زمان، همواره هنرمندان بزرگ را برای انتقال هنرمندانه مضامین دینی به کار گمارده اند: به عنوان مثال در دوران رنسانس، کلیسا تصمیم گرفت تا هنرمندان را برای ایجاد مضمونهای انجیلی با شیوه های کلاسیک به کار گیرد. حتی گاهی مشاهده می کنیم که مبلغان دینی در خصوص هنر نظراتی سلبی یا ایجابی ابراز کرده و به امر و نهی هنرمندان پرداخته اند. نمونه های افراطی از این دست را در تفتیش عقاید قرن شانزدهم و شمایل شکنی صدر مسیحیت آشکارا می بینیم.
برخی از نمونه های شاخصی که ما نام هنر دینی برآن نهاده ایم به وسیله هنرمندانی آفریده شده اند که خود چندان ارادتی به مبانی ارزشی آن دین نداشته و بعضأ کوشیده اند تا با دستمایه قرار دادن موضوعات دینی از سوی مبلغان یک مکتب دینی به مکنت و مالی برسند و یا مهارت هنری خود را به تماشا بگذارند؛ بی آنکه قصد انجام کاری عبادی را داشته باشند. به عنوان مثال در دوره باروک، هنرمندانی را می بینیم که اگرچه صحنه های کتاب مقدس و مضامین انجیلی را دستمایه آثار خود قرار داده اند اما دغدغه نام و نانشان گاه افزونتر ار دغدغه های اعتقادیشان بوده است.
ما بر اساس آموزه های دینی خود عقیده داریم که خداوند با انسان پیوسته سخن می گوید و این تکلیم در همه دورانهای مختلف زندگی انسان جاری و ساری است. اما این بر عهده انسان است که با تصفیه درون، پیغام الهی را فهم کند.
دین، موضع ما را در نسبت با جهان تعیین می کند و قدرت و قداست آن معطوف به ایجاد پیوند باطنی میان همه عناصر عالم به یک مبدا یگانه است به نحوی که بر نظام رفتاری ما هم اثرگذار باشد. تفکر دینی همه اجزای گیتی را با هم متصل و مربوط می داند. دین، غایت الهی انسان و جهان را آشکار می سازد.
"در دین اولاً به همه نیازهای انسان توجه می شود. این گونه نیست که برخی نیازها مورد توجه قرار گیرد و برخی دیگر به فراموشی سپرده شود. ثانیاً نیازهای انسانی باید همآهنگ با یکدیگر باشد. ثالثاً هیچ یک از نیازهای انسانی هدف نیست. نیازها باید وسیله ای در جهت رشد و کمال انسان تلقی شود. رابعاً نیازهای انسان باید با روشهای معقول ارضا شود. خامساً انسان نباید نیازهای خود را سرکوب کند."
اندیشه دینی برقوای ارادی انسان اثراتی شگرف دارد و خواست و آگاهی او را با یکدیگر متناسب می سازد. شاید بتوان گفت که انسان از همان زمان که با دقت در آمد و شد فصول سال به تامل در ارتباط میان تولد و مرگ پرداخت، به نوعی شالودهِ نگرش های دینی اش گذارده شد. از همان زمان که انسان با آفرینش فرم ها، حجم ها و صنمک های مختلف کوشید تا راهی برای نفوذ در هستی بیابد و حقیقت هر چیزی را به حقیقتی برتر گره بزند، کمال طلبی از اساسی ترین ویژگیهای او بوده است. اما محدودیت های جهان ماده و اسارت در الزامات زمان و مکان برای این ذات کمال طلب همیشه دشوار بوده است. رویکرد انسان به هنر و بهره از خیال، همواره التیامی زیبا را در بر داشته است. در فرهنگهای بدوی دین و هنر در مجاور هم به سر می بردند و میانشان تعارضی نبود. بناهای عبادی، نشانه ها و موسیقی در این فرهنگها همان هنرشان بودند و هنرشان همان دینشان.
"انسان بدوی گمان می کرد وقتی یک واقعه را به زبان کنایی (سمبولیک) نمایش دهد می تواند وقوع آن واقعه را تضمین کند. آرزوی انسان برای باروری دامها، برای مرگ دشمن، برای بقای پس از مرگ، برای دفع مضرات ارواح شریر یا آرام کردن آنها، می تواند انگیزه پدید آوردن یک سمبول رسا و گویا باشد. پس نتیجه می شود که در هنر بدوی ما با هنر به معنی کامل کلمه سروکار داریم." در فرهنگهای ابتدایی انسان هیچ دیواری میان دین و هنر وجود نداشت؛ به مرور زمان و به موازات تعلق خاطر همه جانبه انسان به جهان ماده، وی به تقسیم جهان پرداخت و با دور شدن از حقیقت دین، هستی را منقطع پنداشت. او تصور کرد که ایجاد بهترین ها تا حد امکان، همان هنر است؛ و هر اثری که زیبا، پیراسته، متقارن و آرامش بخش باشد و از ساحت مهارتی وجود فرد برخاسته باشد باید زیبنده نام هنر باشد.
اما اگر حقیقت دین با حقیقت هنر منافاتی ندارد پس آیا تقسیم هنر به دینی و غیر دینی، چگونه بحثی است؟ آیا هر هنری که به مناسک دینی، مناسبت های دینی و شخصیت های دینی بپردازد الزاماً هنر دینی است؟ آنچه یک اثر را شایسته صفت دینی می کند
صرف نظر از اینکه از اصطلاحات و یا حتی سوژه دینی برخوردارباشد یا نباشد کدام است؟ به عبارتی دیگر آیا میزان برخورداری اثر هنری از اندیشه دینی و انطباق پیام آن با هدایت دینی آن را به هنر دینی نزدیک می کند؟
ضرورت و اهمیت موضوع
از روزگاران کهن همواره دولتهای زورمند به عزم کشور گشایی به سرزمینهای دیگر می تاختند. در این کشور گشایی ها عوامل مختلفی در کار بود ولی عامل مشترکی که در همه آنها بر عوامل دیگر چیرگی داشت این بود که فاتح، پیوسته فرهنگ خاص خود را هم با خود می آورد و بر مردم شکست خورده تحمیل می کرد. این عامل علت از هم گسیختگی و پریشانی کامل نظام اجتماعی، فرهنگی و دینی سرزمین دیگر بوده است. یکی از بزرگترین زیانی که این تهاجم ها در پی داشت، آسیب وارد بر شیوه های بیانی بود که در شیواترین گونه ممکن در هنر ایشان به کار می رفت. تهاجم های مکرر فرهنگی، اصالت هنری ِفرهنگ مغلوب را هم از ایشان گرفت.
به تدریج که انسان در تمدن جدید به جلو رفت، اصالت های الهی ِسرشار انسان به ورطه فراموشی سپرده شد. رنسانس، راه را بر تفسیرهای فرد گرایانه گشود؛ تفسیرهایی که به مرور زمان سر از مدرنیسم در آورد. به این ترتیب شیوه بیان حقیقت، که هدف آن پیوستن به مبادی خود بود، و اساس فرهنگ انسانها را از کهن ترین روزگاران تشکیل می داد، از یادها رفت.
ورود مدرنیته به ایران بر پیکره هنر ما لطمات و ضربات بسیاری را وارد کرد: " ارتباط ایران با غرب ابتدا در عرصه آداب رخ داد و از آنجا که ایرانیان در این میان منفعل بودند تاثیرپذیری بیش از تاثیرگذاری بر نفس اماره تازه بیدار شده فائوستی اروپا بود... اگر تفکر غرب، تأثیر خود را در اخلاق و هنر و صنایع و نظام سپاهیگری ایران بسیار سریع هویدا ساخت، و نیز تأثیرگذار باقی ماند، این تأثیر در هنر بارزتر بود."
با این همه شیوه های سنتی و بومی ِبیان حقیقت، هرگز از پویش باز نماند و تا امروز در بسیاری از مشهورترین آثار هنری جهان متجلی است.
در غرب، شاهد آیین ها و هنرهای بومیان آمریکایی بوده ایم؛ هرچند تنها در همین سالهای اخیر است که اهل تحقیق از نو به هنر آنان توجه کرده و به اصالت آن باور آورده اند. در اروپا هم تدقیق در بیان مبدا در آثار هنری آغاز شده است. به طور کلی در همه ادوار مختلف تاریخی به چنان نمادهای مشترکی در بیان شیوه های مختلف هنری می رسیم که نمی توان رشته ای که همه انسانها را به هم پیوند می دهد نادیده بگیریم. این رشته را در هنری می یابیم که به آن هنر دینی گفته می شود.
"هنر دینی در هر یک از وجوه زندگی در تجلی است: در شعر و موسیقی، در رسّامی و نقاشی، در پیکر تراشی، معماری، در تلاوت آهنگین ادعیه و کتب مقدس و ترتیل قرآن، در نقاشی های شنی بومیان آمریکایی، در آیینها و مناسک دینی همه اقوام."
انقلاب اسلامی منشا بروز تحولات فرهنگی فراوانی شد: "نخستین اثر فرهنگی انقلاب احیاء اسلام و مطرح کردن آن به عنوان یک مکتب حیات بخش است. انقلاب موفق شد تا حدودی زنگارها و پیرایه ها را از اسلام برگرفته و حقیقت ناب آن را به مردم بنمایاند." انقلاب اسلامی به تحلیل بسیاری از گزاره های فرهنگی غرب پرداخت و از جمله در موضوع هنر تجدید نظرهایی جدی نمود و اهمیت و ارزش بازشناسی هنر دینی را این چنین متذکر شد:
"هنر دینی؛ به هیچ وجه به معنای قشریگری و تظاهر ریاکارانه دینی نیست و این هنر لزوما با واژگان دینی به وجود نمی آید. ای بسا هنری صددرصد دینی باشد اما در آن از واژگان عرفی و غیردینی استفاده شده باشد. نباید تصور کرد که هنر دینی آن است که حتما یک داستان دینی را به تصویر بکشد یا از یک مقوله دینی
مثلا روحانیت و غیره صحبت کند. هنر دینی آن است که بتواند معارفی را که همه ادیان و بیش از همه، دین مبین اسلام به نشر آن در بین انسانها همت گماشته اند و جان های پاکی در راه نشر این حقایق نثار شده است، نشر بدهد، جاودانه کند و در ذهن ها ماندگار سازد. هنر دینی عبارت است از هنری که بتواند مجسم کننده و ارایه کننده آرمان های دین اسلام که البته برترین آرمانهای ادیان الهی است باشد."
نهادینه سازی مفاهیم ارزشی دینی به یاری زبان ِتبیین گر هنر یکی از مهمترین دغدغه های فرهنگی ماست و "هنری که امروزه به نام هنر اسلامی و هنر انقلابی ارایه می شود آبروی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است."
بر این اساس از جمله توقعات بحقی که از مجامع دانشگاهی ما می رود آن است که به پرسش های راهبردی فرهنگی پاسخی مناسب دهند. بی شک یکی از این همه تنویر ماهیت هنر دینی با تکیه بر ارزش های اعتقادی اسلام است.
از سوی دیگر می دانیم که جستجوی حقیقت هنر دینی می تواند ما را با سرچشمه ها و دارایی های اصیل فرهنگی و تمدنی مان بیش از پیش آشنا کند. زیرا تمدن اسلامی ایرانی با استمداد از ظرفیت های بیانی هنر به نحوی مؤثرتر توانسته است مفاهیم ارزشی خود را انتقال دهد.
پیشینه پژوهشی
منشاء برین و معنوی داشتن هنر و زیبایی، سخن تازه ای نیست و معطوف به یک دوره تاریخی مشخص نمی باشد. به عنوان مثال افلوطین یکی از نافذترین حکمای یونانی بوده و فلسفه نوافلاطونی که از طریق ترجمه آثار افلوطین و شاگردان و پیروان او به عالم اسلام راه یافته در سراسر تاریخ فلسفه اسلامی
مستقیم یا غیر مستقیم مورد توجه واقع شده است. او از جمله کسانی است که در آراء خود به این مهم تأکید ورزیده است: "افلوطین، زیبایی اشیا مادی و محسوس را حقیقی و اصل نمی داند، بلکه آن را عاریتی می خواند. حقیقت زیبایی در اشیا زیبا نیست، بلکه زیبایی آنها خود عکس جمال الهی است؛ پرتوی است از تجلی حُسن که در ذات احد است."
ادیان و به تبع آن مبلغان و اندیشمندان دینی همواره در برابر هنر و کارکردهای آن دارای موضع بوده و در خصوص بایدها و نبایدهای آن نظراتی ارایه داده اند. "مسیحیت در نیمه نخست قرن چهارم بعد از میلاد به رسمیت شناخته شد و اندکی پس از این رویداد بزرگ، یکی از نام آورترین متألهان و متفکران آیین عیسوی یعنی آگوستن قدیس در سال 354 بعد از میلاد به دنیا آمد. آرای او هم از نظر جامعیت اندیشه و نیز مرجعیت فکری و اعتقادی او و تأثیری که بر آباء کلیسا و متألهان مسیحی داشته باید مبنای داوری در این دوران قرار گیرد.": آگوستن معتقد بود که انسان در جریان سیر و سلوک دینی به پایه ای می رسد که خداوند معرفت حضوری و بینش قلبی را به او عطا می کند. بدین وسیله است که او از ورای حجاب و ظواهر حقیقت اشیا و امور را شهود می کند. او یکی از بنیانگذاران مبانی ارزشی هنر مسیحی است. هنر مسیحی همچون دیدگاهی که افلوطین داشت، قایل به تجسم بخشیدن حقایق ملکوتی و معنوی با استفاده از نمادها و بر مبنای قصص کتاب مقدس است. بدینگونه هنرمند می تواند مخاطبانش را در عوالم ملکوت و شهود زیبایی های معنوی سیر دهد تا آنان با حقایق دینی آشنا و مأنوس شوند و از این راه به نجات برسند. " آگوستن، طبیعت را اثر هنری خداوند می دانست. در اعتقاد او خداوند هنرمند هستی است و این اندیشه جوهری در زیبایی شناسی آگوستن به حساب می آید."
تولستوی نیز در ضمن بیان آرا خود در باب هنر اظهار می دارد که " اگر دین، معنی حیات را در پرستش خدای یگانه ودراجرای اراده او قرار دهد، هنری که احساسات ناشی از عشق ورزیدن به خدا را انتقال می دهد هنری خوب و عالی است."
"مصنوعاتی هستند که جمال و رونق آنها (و نه منفعت و استواری آنها) برای نفس انبساط و گشایشی حاصل می کند. فنونی که زیر این عنوان یا نام قرار می گیرد بر دو قسم است: فنونی که از به کار بردن آنها اشکال محسوس پدیدار می گردد مانند کندن، صورت کردن (تصویر)، تراشیدن و مثل ساختن، که امروزه آنها را هنرهای شکلی یا صوری می نامند؛ دیگری فنونی است که نتایج آنها محسوس و مرئی نیست بلکه از قبیل خیال است، همچون شعر و موسیقی. و برخی گفته اند همه فنون به تصویر محتاج اند، نهایت آنکه برخی از آنها صورت محسوس می یابند مانند چیزهای تراشیده و ترسیم شده، و برخی صورت خیالی یا ذهنی دارند مانند شعر و موسیقی و آنها را هنرهای تخییلی می گویند. امتهایی که پیش از اسلام تمدن درخشانی داشته اند به همه یا برخی از این فنون مشغول بوده اند اما شک نیست که درجه مهارت و استادی آنها با امتهای دیگر فرق داشته است... از معتقدات مرسوم بسیاری از مسلمین و قاطبه مستشرقان این است که تمدن اسلامی از نظر پرداختن به هنرهای زیبا چندان کمال و توفیق نداشته است، زیرا آنان به تصویر و نقاشی چندان نپرداخته اند به دلیل اینکه تصویر در نزد ایشان حرام بوده است و موسیقی نیز وضعی بهتر از این نداشته است."
"از دیدگاه اندیشه بشری در زمینه هنر، پیکر تراشی و نقاشی دو پدیده آشنا به شمار می روند اما از دیدگاه اندیشه اسلامی این دو پدیده ای غیرمجاز دانسته شده اند." "البته تصویر سازی در اسلام به طور مطلق منع نشده است: تصویر مستوی به عنوان هنری غیر دینی به دیده اغماض نگریسته می شود، به شرط آنکه نه نقش خداوند باشد و نه سیمای پیامبر."
"صور و نقوش هرچه متعین و طبیعی باشند، بیشتر به کثرت می روند و دیگر حالت وحدانی را از دست می دهند، بالطبع موجب ماندن ناظری می شوند که به آن نگاه می کند و محو آن می شود. به عبارتی، نقوشی که با تشخص هرچه بیشتر به ظهور و مرتبه ظاهر و تشبه می آیند آدمی را از تنزیه و باطن روحانی دور می کنند."
هسته مرکزی ادیان، بارور سازی ایمان الهی است و به دنبال آن "هنر باید در انسانها احساساتی را پدید آورد که افراد بشر را از راه عشق به خداوند و به همنوع، به سوی اتحادی بزرگ و روزافزون جلب کند."
برخی از محققان هنر براین باورند که غایت هنر، کشف حقیقت است و ارایه حقیقت به شکلی زیبا با دین که در پی بیان و معرفی حقیقت است، نسبت برقرار می سازد." در تجربه های زیباشناسی و دینی عناصر بسیاری هستند که مشترک به نظر می آیند. هر دو جنبه هایی از درک و بیان حقیقت اند. نظریه پردازان هر دو مبحث ادعا می کنند که بصیرت یا شهود دینی و زیبایی شناسی، دریافتی مستقیم از حقیقت را فراهم می آورد که وابسته به الهام، نبوغ و دیگر استعدادهای خدادادی است. هر دو پدید آورنده ساحت ها، اهداف و فعالیت هایی هستند که مبین ژرف بینی از حقیقت است. تصاویری که نه به طور انحصاری، لاکن غالباً استدلال ناپذیرند."به باور محققانی بسیار، هنر هرگز رها از حقیقت نیست و با امر قدسی رابطه دارد. هنر در این پیوند، امری است فایده گرا و کارکردی." هنر دینی به دلیل موضوع یا وظیفه ای که مورد اهتمام قرار می دهد، هنر دینی تلقی می شود نه به دلیل سبک، روش اجرا، رمز پردازی و خاستگاه غیر فردی اش." اُلِگ گرابار، مورخ و باستان شناس برجستة هنر اسلامی، در کتاب "وساطت تصویر" بی توجهی بیشتر کتابهای تاریخ هنر جهان به هنر اسلامی را نشانة آشکار خودمحوری فرهنگی اروپاییان در بررسی هنر سرزمین ها و فرهنگهای غیرغربی شمرده است. او، با ذکر نمونه هایی در این خصوص، معتقد است حتی آن زمان که غربیان آثار هنر اسلامی را به منزلة هنر به رسمیت می شناسند، از منظر غربی دربارﺓ آنها داوری می کنند و در پی شناخت نوع خاص داوری هنری فرهنگهای غیر غربی، از جمله اسلامی، برنمی آیند. آنان نزد خود چنین می انگارند که موضوعات اصلی ادراک بصری همانهاست که در سنت هنر غربی به آن پرداخته شده است. غربیان بیش از دو قرن است که با آثار هنر اسلامی آشنایی دارند و به گردآوری، بحث و نقد دربارﺓ آنها مشغول اند. با این حال، هنر اسلامی را غالباً هنری صرفاً تزیینی شمرده اند که لباسی فاخر بر تنِ هنر برگرفته از فرهنگ های دیگر پوشانده است. از این رو، آثار هنر اسلامی را شایستة نقل در کتابهای تاریخ هنر جهان نشمرده اند.
پیشینه نظری
هنر یکی از نمودهای شگفت انگیز و سازنده حیات بشری است که همواره از دیدگاههای مختلف بررسی شده است. هنر؛ نوعی شایستگی جسمی یا روحی است که در گستره تاریخ در تعادل، تکامل و تعالی مادی و معنوی آدمیان نقش بسزایی داشته است. تأثیر هنر بر انسان انکار ناپذیر است و سایر موجودات از این موهبت محرومند. اگر زیباترین شاهکارهای هنری را در برابر دیدگان جانداران دیگر قرار دهیم، کوچکترین عکس العملی ازخود نشان نمی دهند. همانگونه که پدید آورنده آثار هنری، انسان است، بهره مندی از آنها نیز ویژه اوست، زیرا هر جلوه هنری محل برخورد و تلاقی روح های خلاق با یکدیگر است.
"دو نیروی شگفت در وجود انسان قرار دارد: یکی تعقل است که دانش را ایجاد می کند و دیگری عاطفه است که هنر از آن زاییده می شود. بشر از این نیروی عاطفی در آغاز آفرینش بیشتر در پیشبرد کار استفاده می کرد." به مرور زمان و هرچه اجتماعی شدن انسان و آمیخته شدن عاطفه و تخیل گونه های ژرف تری از هنر را مشاهده می کنیم. "زمان و جامعه از متغیرهایی هستند که نقش بسیار تعیین کننده ای در تبلور و یا تخفیف هنر دارند." شاهد مثال آنکه در موزه های هنری گاه به آثاری برمی خوریم که علی رغم برخورداری از موضوعی یگانه، دارای تفاوت های بسیاری در شیوه های بیانی و موضع گیری هستند. تفاوتهایی که هم منعکس کننده تفاوتهای بینشی و هم منعکس کننده تفاوتهای تاریخی هستند. زمان و مکان، کارکرد ِخلاقه هنرمند و دیدگاههای هنری را تحت تأثیر خود قرارمی دهد.
در بررسی هنر باید ملاحظاتی را در نظر گرفت: "انسان و مظاهر زندگی او بسیار پیچیده اند و تنها با مقولات یک علم و حتی یک دسته از علوم شناخته نمی شوند. از این رو نباید تجسس خود را اسیر محدودیت کنیم: نباید مانند بیماران ژئوگرافیسم یعنی جغرافی پرستان، برای تعیین مسایل اجتماعی، تنها به شناخت محیط جغرافیایی بسنده کنیم. نباید مانند بیماران بیولوژیسم، یعنی زیست شناسی پرستان، انسان را تنها در مقولات زیست شناسانه بجوییم. نباید مانند مبتلایان به پسیکولوژیسم، یعنی روان شناسی پرستان، مسایل اجتماعی را به مسایل روانی نسبت دهیم، و نیز نباید مانند اسیران سوسیولوژیسم، یعنی جامعه شناسی پرستان از عناصر غیر اجتماعی زندگی انسان غافل شویم."
هنر، کاری است که با دست و اندیشه و دل پدید می آید و هنرمند فردی است که اهل عمل و اندیشه و دل بوده و با خلاقیت خود، در همسو کردن تن و روان، پیروز گشته است. از این رو یک اثر هنری گویای ابعاد مختلف فکری و روحی و خصوصیات اخلاقی و درونی انسان است. پس روشن است که هنر باید در خدمت انسان قرار گیرد و گرنه بود و نبود آن یکی است. بی گمان هنرمندی یافت نمی شود که آثار خود را نابود کند و یا از دید دیگران پنهان سازد بلکه هنرمند کسی است که هنر خود را آشکار نموده و خود را در پس آن اثر هنری نهان سازد، زیرا هنر نوعی وارستگی برای صاحب هنر به بار می آورد که او را از هرگونه خودنمایی بی نیاز می کند و اساساً تا فرد به چنین وارستگی نرسد هنرش ارزشمند و قابل طرح نمی گردد.
هنر؛ در معنایی عام و انتزاعی به هر فعالیتی که افزون بر خودانگیختگی، تا حدی مهار شده و به انقیاد درآمده باشد اشاره دارد. بنابراین، هنر، از فعالیتهای طبیعت متمایز است. هنر به مراتب والاتر از طبیعت و جهان مادی است. هنرمند، نیروی ابداع و خلاقیت خود را بر عالم ماده فرافکن می سازد و به ماده، شرافت می بخشد. "فارابی، جهان مادی را جایگاه تفرقه و فنا می داند و در مقابل این جهان، عالم ملکوت را محل سعادت حقیقی و محبت و یگانگی می داند و از خدا می خواهد که وی را از تفرقه عالم عنصر برهاند و به آسایشگاه عالم ملکوت برساند."
انسان در طول تاریخ هرگاه که آهنگ رهیدن از خشونت ماده را کرده و به دنبال تطهیر باطن خود بوده به هنر روی آورده است. هنر، همواره با انسان زیسته است. به همین خاطر است که برخی از اندیشمندان عقیده دارند که " آغاز هنر به آغاز تاریخ بشر - هبوط آدم
باز می گردد. هنر، پیش از آنکه به حجاب انانیت بشری برود دارای ابعاد آیینی و امکانی برای تکلیم ِانسان با ساحت قدس بوده است. در این دوران از آنجا که بُعد از حق و حقیقت به سراغ انسان نیامده و اسماء الحسنی به حجاب طاغوت نرفته است، نشانه ها و نقوش به ازای معانی غیبی ظهور می کنند و خود جلوه حقایق لاهوتی هستند." در این دوران هنر دارای ذات مستقلی نیست و به مثابه بیانی رمزآمیز برای ارتباط شهودی آدمی با حقیقت به کار برده می شود. انسان چنان در این روزگاران به ابراز ارادت خود به ساحت قدس دلداده که الزامی به پرسش از ابزار ندارد. او با هنر زیست قلبی می کند و در آن مستغرق است؛ بسان همان استغراقی که در خصوص ماهی و دریا، دریافته می شود.
تا زمانی که انسان با معرفت شهودی به جهان و مبدا آن می نگریست هیچگونه بحرانی در زندگی خود نمی یافت. در این دوران همه عالم، شناور در یک حقیقت بودند. در این روزگاران همه چیز به مبدایی آسمانی پیوند داشت و جدایی در اجزای جهان نبود. با ترددِ تردید در ذهن انسان نسبت به چیستی جهان و به دنبال آن چیستی هنر بود که پای فیلسوفان به میان کشیده شد. "افلاطون معتقد بود که هیچ گاه نمی توان درباره آنچه تغییر می یابد درک درست و اطمینان بخشی به دست آورد. ما درباره آنچه به دنیای محسوسات تعلق دارد و قابل رؤیت و لمس است تنها می توانیم نظری نامطمئن داشته باشیم. معرفت حقیقی را تنها می توان درباره موضوعاتی به دست آورد که از طریق عقل قابل تشخیصند." در زمان حاکمیت معرفت بحثی، صور هنری، جلوه حقایق لاهوتی نبودند؛ عقل جزوی دایر مدار شد و پنداشتند که به وسیله برهان عقلی می توان به گوهر پدیده ها - از جمله هنر - پی ببرند. فیلسوفان، علم حصولی را ارج نهادند و به بررسی عقلی هنر روی آوردند. از نظر ایشان "میان عالم و معلوم واسطه ای وجود دارد. این واسطه همان نقش ذهنی است. ما به وسیله نقش اشیا
که در ذهن ماست به آنها علم داریم. بدین سبب وقتی از آنها دور می شویم یا چشمان خود را می بندیم باز می توانیم آنها را تصور کنیم."
فلسفه از آنجا که با مفاهیم سروکار داشت به دنبال یافتن ماهیت هنر بود. اهل استدلال، یقین داشتند که می توانند به سرچشمه اثر هنری پی ببرند. اما براستی فلسفه می تواند همه ابعاد هنر را درک کند؟ هنری که به وسیله آن انسان در متن عالم "حضور" می یابد. هنر؛ از جنس معرفت حضوری است: یعنی "علمی که در آن، میان عالم و معلوم واسطه ای نیست و معلوم بی واسطه در شخص وجود دارد. علم ما به درد، شادی، رنج، غم، شک و فکر چنین است و این امور را بی هیچ واسطه ای درک می کنیم. درستی و نادرستی در علم حصولی قابل تحقیق است؛ زیرا امکان تطابق یا عدم تطابق نقش ذهنی با واقع و احتمال صحت و خطا در آنجا مطرح است؛ ولی در نوع دوم درستی و نادرستی معنا ندارد. زیرا معلوم بی واسطه نزد انسان حاضر است و واسطه ای نیست تا از مطابقت یا عدم مطابقت آن سخن گفته شود. این علم همیشه یقینی و عین واقع است."
"اما اگر هنر با فلسفه کاری نداشته باشد و درباره مسایل خود از آن استمدادی نجوید، فلسفه حق خود می داند که درباره اساس هنر و رابطه آن با سایر امور پرسش کند." برای همین است که فیلسوفان درباره هنر به گونه ای قاطع نظر خود را ابراز کرده و بر این مهم تاکید داشته اند که "صرف نظر از عقل بازاری و سود پرست، عقل همچنان عقل است و هیچ وقت نمی توانیم جدا از عقل باشیم. هنر نیز تجسم عقلانیت است، به نحوی که عقلانیت، احساس را در اختیار می گیرد. احساسی که در اختیار عقل نباشد، معلوم نیست که به کجا می رود و چه هنری از او زاییده می شود. بنابراین هنر، تجسم عینی احساس نیست بلکه تجسم و ظهور عقلانیت است با تمام نیروهایی که انسان در اختیار دارد."
پیرامون هنر - اعم از تبار و تبعات آن
تاکنون دیدگاه های متفاوتی ابراز شده است؛ همچنین در خصوص اینکه هنر در کدام طبقه از علوم (از حیث موضوع، روش و غایت) قرار می گیرد و مربوط به چه ساحتی از ساحتهای وجودی انسان است نیز مباحث فراوانی صورت گرفته است؛ که به طور کلی مشتمل است بر:
- دیدگاه یونانی: پیروان این دیدگاه عقیده دارندکه ماهیت هنر چیزی جز اشتیاق وافر انسان به تقلید و تکمیل طبیعت نیست." انسان، طبیعت و عقل، عناصر اساسی بینش یونانی، و آرمانگرایی دقیق و منظم شاخص ترین ویژگی هنر یونانی بود. یونانیان، نخستین هنر بزرگ طبیعت گرا در تاریخ را عرضه داشتند. به همین دلیل نیز هنرمندان نوگرا و منتقدان هنری سده بیستم از میراث هنر یونانی روی برتافتند."
- دیدگاه بیان: هواداران این نگرش معتقدندکه هنر، بیان عواطف و تمنیات درونی انسان است. پائولو پیکاسو می گوید:
"وقتی کوبیسم را ابداع کردیم، اصلا هیچ قصد مشخصی از ابداع کوبیسم نداشتیم. ما تنها می خواستیم آنچه را که در درونمان بود بیان کنیم... هنرمند نقاش حالاتی از پُرشدگی و تخلیه را از سر می گذراند. رمز و راز هنر در همین نکته نهفته است."
- دیدگاه فرم: قائلان به این نگاه، هنر را ساختارخاصی می دانند که تنها به ساماندهی اجزاء یک پدیده بر اساس ارتباط بدیع و پویای میان آنها می پردازد. آنها عقیده دارند که "ستون های اصلی هنر باید بر بنیانی استوار به پا شوند، یعنی زندگی واقعی. فضا و زمان، دو عنصری هستند که منحصراً زندگی واقعی را سرشار از خود می سازند. بنابراین هنر باید بر مبنای این دو عنصر بنیادین استوار باشد؛ تحقق بخشیدن به حیات خلاق و بدیعمان در قالب فضا و زمان. این یگانه هدف هنر بدیع ماست." "فرمالیست ها بر خود اثر هنری توجه دارند و به سازنده اش کاری ندارند."
- دیدگاه زیبایی: پیروان این دیدگاه، هنر را کوشش خلاقانه ای می دانند که غایت آن آفرینش زیبایی است. از نظر اینان "ارزشهای زیبایی بر خلاف ارزشهای علمی که جنبه کلی و عمومی دارد جنبه شخصی عمومی خواهد داشت؛ چه در مورد زیبایی ها از طرفی دیدن که جنبه شخصی قضییه است موجود می باشد و از طرف دیگر قضاوت اشخاص که جنبه عمومی آن می باشد مطرح است؛ و این هردو برای امور هنری شرط اساسی می باشد." کانت در قطعه 48 کتاب سنجش نیروی داوری می گوید "زیبایی طبیعی، چیزی زیباست اما زیبایی هنری، بیان زیبای یک چیز است."
"زیبایی، نه محصول عقل و علم و فکر و صنعت است و نه یک پدیده اتفاقی در طبیعت؛ چنین قدرت و ظرفیتی در اختیار ذوق است و نه عقل و علم و اراده. بنابراین هنر در حقیقت عبارت است از قالب محسوس زیبایی در عالم ماده؛ و هرچند که طبیعت همین نقش را برعهده دارد، اما طبیعت محصول کار و تلاش و کوشش آدمی نیست. به عبارت دیگر، هنر، شکل سازمان یافته و قالب مادی احساس زیبایی در درون آدمی است." 5
- دیدگاه شهودی: دوستداران این دیدگاه به هنر از دریچه تلاش برای تعبیر خیالی و مثالی هستی می نگرند. مثلا جورجو دکرکو که از منقدان هنر قرن بیستم است عقیده دارد که:
"هر چیز دو وجه دارد: وجه رایج که تقریبا همیشه آن را می بینیم و مردم عادی می بینند و وجه شبح گونه و ماوراءالطبیعی که تنها افراد نادری در لحظات نابی از بصیرت و در خلسه ای معنوی می توانند ببینند. یک اثر هنری باید بتواند بیانگر چیزی باشد که در ورای ظاهر آن چیز نهفته است. "
- دیدگاه دینی: هنر در این نوع جهان بینی، گونه ای حکمت معنوی است. شاید این سخن سطحی باشد اگر بگوییم که هنر امکان دینی شدن را هم دارد چرا که از زاویه مبانی معرفت شناسی بسیاری از محققان هنر، هنر و دین در ماهیت با یکدیگر گره خورده اند. "وقتی که به گذشته نگاه می کنیم می بینیم که هنر و دیانت دست در دست یکدیگر از تاریکی های اعصار ماقبل تاریخ بیرون می آیند... حتی در مواردی هم که هنرمندان بزرگ شاهکارهای خود را ظاهرأ جدا از ایمان دینی آفریده اند، هرچه در زندگانی آنها دقیقتر می شویم به احتمال قویتر متوجه وجود عنصری می شویم که آن را جز حساسیت دینی نمی توان یافت."
لئون تولستوی اساس نظریه هنر دینی خود را برمفهومی به نام "شعور دینی" استوار می سازد و معتقد است که همیشه در همه دوران ها و در هر یک از جوامع بشری، یک شعور دینی وجود دارد که تمامی افراد جامعه در آن سهیم هستند و این شعور دینی معیار نیک و بد است و ارزش احساساتی را که هنر انتقال می دهد، تعیین می کند.
دیدگاه دینی هنر همواره الگوهای اصیل خود را از پروردگان نمونه دینی یا انسان های کاملی می گیرد که دارای شمول و جامعیت هستند.
"حضرت نبى اکرم (ص) انسان کاملى است جامع جمال و جلال الهى و صاحب مقام ولایت که مى‏توان او را به تعبیرى هنرمندى خواند که هنرمندى‏اش نسبت ‏بى‏واسطه با ذات احدیت و نیوشایى اسرارى است که قدسیان با او در میان گذاشته اند و از پرتو آن نور علم و حکمت و هنر بر دلهاى مؤمنین تابیده است...همان گونه که نقوش و صورت های الحانى و کلامى همه‏ جسم‏ هنر می باشند شهودِ حُسن و ‏انکشاف زیباشناسانه حقیقت‏، ماهیت ِ‏هنر است."
بسیاری از محققان عقیده دارند که "ریشه دار ترین هنرها، هنری است که سابقه و ریشه در دین داشته باشد. تلاش برای قرار دادن هنر در خدمت شناخت ذات احدیت، مقدس ترین کوششی است که انسان از همان آغاز تاریخ از خود نشان داده است؛ کوششی که هدف آن ضمناً شناخت انسان و فراهم ساختن زمینه سیر او به سوی کمال مطلق و نیل به خداگونه گی است."در دیدگاه دینی، توجه به فطرت به عنوان آفرینش خاص، همیشه مدنظر قرار می گیرد. در اینجا فطرت، نقطه تماس دین و هنر است. "اگر انسان بر اصل فطرت و حقیقت خلقت خویش باقی بماند، هر چه از او به ظهور می رسد لامحاله دینی است و در شرایطی چنین، اصلاً اطلاق صفت دینی برای هنر، تفکر و یا تمدن وجهی ندارد، چرا که هرچه هست دینی است. تعابیر تفکر، هنر و یا تمدن دینی نیز هنگامی رواج می یابد که انسان از اصل فطرت خویش، و به تبع آن از دین فاصله می گیرد و به مصداق آن ماهی که از آب دور افتاده بود، تازه تفاوت موجود بین تفکر دینی و غیر دینی را باز می یابد. بنابراین، اصطلاح هنر دینی و یا هنر قدسی نیز بعد از رنسانس و در تمدن امروز رواج یافته است." یعنی از همان زمانی که دین پژوهی به جای دین طلبی نشست و انسان
نه به عنوان جانشین خدا بلکه به عنوان جایگزین خدا قلمداد شد. تا پیش از وقوع رنسانس، رسماً، جهان به دو قطب دینی و غیر دینی تقسیم نشده بود. دین در همه حوزه های مختلف فردی و اجتماعی حضور داشت و هرگز تصور نمی شد که چیزی بتواند با دین منافات و مغایرتی داشته باشد. خدا و تفکرات خدایی در صدر امور قرار داشت. در حالی که "در دوره رنسانس، انسان اهمیت بیشتری از خدا می یابد و روابط انسان با همنوعانش بیشتر از روابط روح انسان با خدا مورد توجه قرار می گیرد. انسان به جای آرمان فوق طبیعی و کهن کمال الهی، آرمانی را بر می گزیند که طبیعی و انسانی است. آنچه اهمیت دارد مواهب جهان خاکی است نه آنچه در جهان باقی است." در این دوره رسالات متعددی در باب هنر به رشته تحریر در می آید. به عنوان مثال جرجو وازاری از پیشگامان منریسم است. "اهمیت وازاری بیشتر به سبب نگارش کتاب زندگینامه نامدارترین نقاشان، مجسمه سازان و معماران است که نخستین تاریخ هنر اروپایی به شمار می آید."
رنسانس در مبادی فکری انسان تردیدهایی جدی به وجود آورد و میان دین و غیر دین، خط فاصله ای را ترسیم کرد. "تفکر عصر جدید با توجه به پژوهش در ظواهر اشیا و اعتبار دادن به علوم تحصلی و تجربی و بی اعتنایی به تحقیق در ماهیت پدیده ها به تدریج از حقیقت فاصله گرفت و با اصالت قایل شدن به واقعیت هایی که از طریق حس و تجربه به دست می آیند به بررسی علوم انسانی و طبیعی پرداخت. در زمینه علوم طبیعی، بشر عصر جدید با عنایت به سلاح تجربه توانست موفقیت های بسیاری در علم کسب کند و به اختراعات شگرفی در پدیده های طبیعی دست یازد اما پیشرفت او در علوم طبیعی نمی توانست نتایج مشابه و یکسانی در علوم انسانی حاصل کند؛ چرا که روش تحقیق در علوم انسانی با روش پژوهش در علوم طبیعی یکسان نبوده و بشر عصر جدید به اشتباه با یکی گرفتن روشها در علوم انسانی، با مشکلات عدیده و در نهایت با شکست مواجه شد... تجربه تنها می توانست به مطالعه ظواهر اشیا بپردازد و از درک معانی و حقایق امور عاجز بود... در حقیقت روش بشر محوری در علوم، ماهیت و حقیقت اشیا را از صورت و ظاهر آنها جدا می سازد و همین جدایی بود که موجب ناکامی بشر عصر جدید شد."
هرچند علم تجربی در روزگار جدید بسی فربه شده است اما وضع جدیدی برای عالم به وجود آمده است: "روزگار ما، روزگار بحران تفکر است؛ روزگار به پایان رسیدن صورت تفکر اومانیستی و طلوع صورت تفکر دینی... روزگار ما، روزگار انقلاب دینی است؛ انقلابی که بر مبنای تفکر دینی قرار دارد." در چنین روزگاری، تفکر دینی می باید شیوه ها و شگردهای بیانی خاص خود را بازجوید.
به هر تقدیر همان گونه که در خصوص اساس هنر و نوع ارتباط آن با انسان و جهان، آرا مختلفی ارایه شده در مورد هنر دینی هم دیدگاههای مختلفی ابراز گردیده است که به طور کلی از این قرارند:
"1 - برخی می گویند: هنری دینی است که دین آن را توصیه و سفارش کرده باشد.
2 - عده ای دیگر هنری را دینی می دانند که مقوله ای دینی را بیان می کند.
3 - برخی دیگر تصور می کنند که چون دین امری کهن است، هنر دینی به نوعی همان هنر سنتی است.
4 - استنباط دسته آخر از هنر دینی، هنر متدینان است؛ یعنی هنری که خالق آن پیرو دین و مؤمن به دین باشد."
استمداد از فلسفه
به طور کلی پیشینه اندیشیدن ِبشر با آفرینش او همزاد بوده و تا فراسوی تاریخ پیش رفته است. هرگاه انسانی می زیسته، فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر به همراه داشته و تعقّل و تفکر را با خود حمل کرده است. همراهی انسان با پرسشگری همواره برای او منشاء برکات بسیاری بوده است. به طور کلی پیشرفت قافله تمدن همیشه مدیون و مرهون پرسش های سترگ و کارآمد انسانی بوده است.
از اندیشه های نانوشته بشر، به غیر از آنچه دیرینه شناسان بر اساس آثاری که از حفاری های متعدد و مختلف به دست آورده اند اطلاعات دقیقی در دست نیست. اندیشه های مکتوب، بسی از این قافله، عقب مانده و طبعاً تا زمان اختراع خط، به تأخیر افتاده است. اما با توغل در همان اندک مکشوفه های فرهنگ بشری معلوم شده که در آغاز اندیشه های هستی شناسانه بشر، توأم با اعتقادات مذهبی بوده است. "اصل و مبدأ و معاد همه چیز به خدا یا خدایان رجوع داده می شود. مردم به هنگام نظر و عمل رجوع به کلام خدا می کنند و همه شئونات حیات این جهانی و آن جهانی آدمی در دین معین می شود."[7]
کهن ترین مجموعه های مکتوب بشری که جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده و انسان از چیستی هستی پرسش کرده مربوط به حکمای یونانی است [8] که در حدود شش قرن قبل از میلاد می زیسته اند. حکیمانی که در آن عصر برای شناخت هستی و پی بردن به راز آغاز و انجام جهان تلاش می کردند و برای تفسیر پیدایش و تحول موجودات، آراء مختلف و گاه متناقضی ابراز داشته اند. در عین حال، پنهان نمی توان داشت که اندیشه های ایشان کمابیش متأثر از عقاید مذهبی و فرهنگهای شرقی بوده است. "شرق، همیشه خمیر مایه تمدن غرب تلقی می شود و در حکم ماده المواد بوده است." [9]
طبیعی است که اندیشه های آغازین، از نظم و ترتیب لازم، برخوردار نبوده و مسایل انسان دسته بندی قابل قبولی نداشته است چه رسد به اینکه هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاص و روش ویژه ای داشته باشد. به این خاطر است که بر همه اندیشه ها، مُهر و نشان ِعلم و حکمت و معرفت و مانند آن خورده است.
در قرن پنجم قبل از میلاد از اندیشمندانی یاد می شود که به زبان یونانی "سوفیست[10]" یعنی حکیم و دانشور نامیده می شدند ولی علی رغم اطلاعات وسیعی که از معلومات زمان خودشان داشته اند به حقایق ثابت، باور نداشتند و بر این اساس هیچ چیزی را قابل شناخت حتمی و یقینی نمی دانستند.
ایشان معلّمانی حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره را تعلیم می دادند و وکلای مدافع برای دادگاهها می پروراندند که در آن روزگار، بازار گرمی داشتند. این حرفه اقتضا می کرد که شخص وکیل بتواند هر ادعایی را اثبات، و در مقابل، هر ادّعای مخالفی را رد کند. سروکار داشتن مداوم با این گونه آموزش های مغالطه آمیز، کم کم این پندار را در ایشان به وجود آورد که هیچ حقیقتی ورای آنچه انسان به آن می اندیشد وجود ندارد و حق و باطل، تابع اندیشه انسان است.
معروف ترین اندیشمندی که در برابر سوفیستها قیام کرد و به نقد افکار و آرای ایشان پرداخت سقراط بود. وی خود را "فیلاسوفوس" یعنی دوستدار علم و حکمت نامید.[11]
بعد از سقراط، شاگردش افلاطون که سال ها از درس های وی استفاده کرده بود به تحکیم مبانی فلسفه، همت گماشت و سپس شاگرد وی ارسطو، فلسفه را به اوج شکوفایی رساند و قواعد تفکر و استدلال را به صورت علم منطق، تدوین نمود.
از هنگامی که سقراط خود را فیلسوف نامید واژه ی فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به کار می رفت و همه ی دانش های حقیقی مانند فیزیک، شیمی، طب، هیئت، ریاضیات و الهیات را در برمی گرفت؛ و تنها معلومات قراردادی مانند لغت، صرف و نحو و دستور زبان، از قلمرو فلسفه، خارج بود.
بدین ترتیب، فلسفه اسم عامی برای همه علوم حقیقی، تلقی شد.
اما همیشه این مساله مطرح بوده است که فیلسوفان در تبیین هستی و مراتب و مدارج آن توفیق بیشتری داشته اند یا هنرمندان. براستی چه نسبتی میان این دو برقرار است؟ فیلسوفان چرا از هنر گفتگو می کنند؟ در تجلی مراتب هستی کدامیک از این دو موفق ترند؟. "زیبایی چیست و جه چیز را باید زیبا و چه چیز را باید زشت دانست؟ چرا یک گل در طبیعت زیباست و یا یک آهنگ گوشنواز و دلنشین است؟ بشر این حق را دارد که از حقیقت و ماهیت زیبایی سئوال کند. مساله مهم دیگر این است که فرق یک هنرمند با دیگران در چیست؟ هنرمند چه کاری می کند که دیگران نمی توانند بکنند؟ او از کدام لایه نهانی هستی پرده برمی دارد که عالم را به چشم ما زیباتر جلوه می کند؟ آیا همه مردم در نگاه به اشیا و امور زیبایی آنها را درک می کنند؟ چرا بعضی زبان زیبایی و هنری اشیا را می فهمند (مثل شاعران) و بعضی دیگر آن زبان را نمی فهمند؟ اینها همه سئوالاتی است که نیازمند تبیین عقلانی است و جای طرح آن در فلسفه است." [12]
فیلسوف از هر آنچه متعلق ذهن انسان می گردد گفتگو می کند لذا "اگر هنر با فلسفه کاری نداشته باشد و درباره مسایل خود از آن استمدادی نجوید، فلسفه حق خود می داند که درباره اساس هنر و رابطه آن با سایر امور پرسش کند." [13]
"آنچه فیلسوف را به سمت هنر مى کشاند، مفهوم خیال است. خیال هم در فلسفه و هم در عرفان امر بسیار مهمى محسوب مى شود. غالباً کسانى که صرفاً کارهاى ادبى مى کنند متوجه جنبه هاى فلسفى و عرفانى نظریه خیال نیستند. خیال رابط بین عالم لاهوت با عالم ناسوت است. البته باید اصطلاح خیال را از معناى متعارف و عامیانه از خیال تفکیک کرد. خیال وجه مشترک همه هنرهاست. یعنى اگر خیال را از هنر بردارند، هنر تبدیل به صنعت یا علم مى شود. هنر از نظر تجلى دادن هستى مرتبه اى بالاتر از فلسفه دارد، چرا که فلسفه، قوانین حاکم بر هستى را کشف و بیان مى کند، حال آنکه هنر، ظهور هستى را در قالب صورت های خیالی نشان می دهد به نحوی که در مخاطب منشاء بروز رفتارهایی نوین می شود و شخصیت او را عمیقا متاثر می سازد[14]."
در نگاه فلسفی "هنر در مقابل علم قرار دارد؛ زیرا علم امری نظری و هنر امری عملی است. غایت هنر، تحصیل زیبایی است در حالی که غایت علم تحصیل حقیقت است. احکام هنر انشایی و احکام علم، عملی است." [15]
به طور کلی می توان گفت که فلسفه هنر به دو پرسش کلی پاسخ می دهد: پرسش اول این که هنر چیست، برای چه منظوری پدید آمده و چه نیازی باعث پیدایی آن شده است؛ و پرسش دیگر این که هنر چگونه شکل گرفته و سیر تطور و تحول آن چه بوده است. نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که در اینجا تاریخ هنر مورد نظر نیست بلکه تحلیل ماهیت هنر در تحقق تاریخی آن مورد نظر است.
نا همانندی های دین و هنر
1 - منشا فاعلی دین، خداوند و اراده حکیمانه اوست در حالی که منشاء فاعلی هنر معطوف به ساحت ابداعی وجود هنرمند و قدرت خلاقه او می باشد که البته ریشه در فطرت انسان دارد.
2 - سایه دین بر همه جنبه های مادی و معنوی زندگی انسان گسترده است درحالی که هنر در برگیرنده تنها بخشی از زندگی انسان و برآورنده حاجات ذوقی اوست. به عبارتی دیگر هنر هرگز دارای شمولیت و جامعیت دین نیست.
3 - ارایه هنر بدون توسل به فرم محقق نمی شود و مفاهیم مورد نظر هنرمند باید قالبی محسوس پیدا کند اما دین نیازی به محسوس سازی مضامین مورد نظرش را ندارد و در افراد بدون انجام عملی محسوس هم می تواند وجود داشته باشد.
4 - جوهر اصلی دین، قرین تقدس است ولی هنر می تواند رویکرد قدسی نداشته باشد اما همچنان هنر تلقی شود.
5 - ادراک حقایق دینی برای مردم بیشتر از راه تعقل و تدبر است اما درک لطایف آثار هنری به مدد احساس و عاطفه انجام می شود.
6 - الهام پذیری، کار نخستین و اولیه هنر است اما الهام بخشی، عمل اصلی و نخستین دین است.
7 - غایت، حقیقت و قوانین دین مبتنی بر ارتباط چهارگانه انسان با خود، انسان با خدا، انسان با هستی و انسان با انسان است اما هنر دارای این وسعت از گستردگی در ارتباط سازی نیست. فعالیت های هنری به طور خاص، بیشتر در قلمرو توسعه بخشیدن به ارتباط انسان با انسان است.
8 - دین، نیازی ندارد به اینکه همه ارکان و اجزای ترکیبی اش دارای جاذبه صوری و کشش ظاهری باشد اما هنر به اقتضای خصوصیت شکلی اش همواره از یک نوع جاذبه و کشش صوری برخوردار است.
9 - دین برای هنر به منزله قلب است اما هنر برای دین به منزله قالب می باشد.
همانندی های دین و هنر
1 - دین و هنر دارای خاستگاه مشترکی هستند و هر دو ریشه در فطرت انسان دارند.
2 - دین و هنر هر دو دارای محتوا و قالب (باطن و ظاهر) هستند. هر دو دارای جنبه های درونی و بیرونی هستند.
3 - مقوله هایی از جنس معرفت و تربیت
به تناسب اصالت و گستردگی شان - در هر دو موجود است.
4 - بخشی از دین و هنر، در زمینه پیام رسانی، مربوط به "هست" و "نیست" و بخشی هم متعلق به "باید" و "نباید" است.
5 - بخشی از دین
که عمدتاً لایه های زیرین آن را تشکیل می دهد قابلیت کشف و شهود عرفانی را دارد و هنر هم از همین خصوصیت برخوردار است.
6
هنر و دین هردو به پویایی و تحرک زندگی انسان نظر دارند.
7 - معرفت دینی و معرفت هنری هر دو شاخه هایی از درخت معرفت حضوری هستند.
8
هر یک به اندازه وزن و ارزش ذاتی خود در ساختن بنای سعادت بشر مؤثرند و به توسعه مدینه فاضله انسانی یاری می رسانند.
9
هنر و دین هرگز در انحصار طبقه اجتماعی خاصی قرار ندارند و همه انسانها در استفاده از ثمرات آنها از حقوق برابر برخوردارند.
10
هر چند طبیعت دین و هنر پاکیزه و به دور از هرگونه آلایشی است اما هر دو می توانند دچار آسیب شوند و به آفات و امراضی چون ریا و تظاهر مبتلا گردند.

پی نوشت
[1] - حسینی، ابوالقاسم؛ مبانی هنری قصه های قرآن، تهران، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما 1377
[2] - رجوع شود به کتاب: تاریخ تمدن اسلام؛ علی اصغر حلبی، تهران، انتشارات اساطیر 1365
[3] - أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاء/ ابراهیم 14 (آیا ندیدى خدا چگونه مثل زده سخن پاک را که مانند درختى پاک است که ریشه‏اش استوار و شاخه‏اش در آسمان است؟)
[4] - فَذَکِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ / الطور 29 (پس متذکر شو که تو به لطف پروردگارت نه کاهنى و نه دیوانه)، - نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَن یَخَافُ وَعِیدِ / ق 45 (ما به آنچه مى‏گویند داناتریم و تو به زور وادارنده آنان نیستى پس به [وسیله] قرآن هر که را از تهدید [من] مى‏ترسد پند ده)
- فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ/ غاشیه 21 (پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده‏اى)
[5] - ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ / بقره 2 (این است کتابى که در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است.)
[6] - سید قطب؛ آفرینش هنری در قرآن، ترجمه محمد مهدی فولاد وند، تهران، بنیاد قرآن 1360
[7] - مددپور، محمد؛ تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر 1374 ص 65
2 - مانند تالس (
Thales, c 634 - 546 bc) که برای اولین بار از ماهیت هستی به نحوی فلسفی پرسش کرد.
[9] - مددپور، محمد؛ تجلیات حکمت معنوی در هنر اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر 1374 ص 63
[10] -
sophist
[11] - این واژه در زبان عربی به شکل «فیلسوف» درآمد و کلمه ی «فلسفه» از آن گرفته شد.
[12] - طالب زاده، حمید؛ برگرفته از کتاب فلسفه (رشته های ادبیات و علوم انسانی)، تهران، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران 1386 ص10
[13] - رضای الهی، محمود؛ فلسفه هنر، تهران، انتشارات صریرقلم 1373
[14] - همان
[15] - صلیبا، جمیل؛ فرهنگ فلسفی، تر جمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، انتشارات حکمت 1366 ص 505

 

 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۲
محمد ابراهیم یزدانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی